هر چند نفس در میان، یک عمیقش را میکشید و با آهی بلند، هوای خورده شده را پس میداد. فضا استرسزا و البته کمی آشنا بود؛ یک راهروی انتظار پر از سکوت، نور سفید وسط سقف راهرو و چهرهی درهمرفتهی خانم پذیرشِ. دختری جوان که با ادایی خاص، هر چند …
قرارمان این بود: نهار روزهای تعطیل با من؛ جمعه را دیرتر از همیشه آغاز کردیم. خودم به تنهایی اهل صبحانهی مفصل نیستم. آرزویم اما همیشه این بوده که شریکم باشد. گاهی مرا به این شادی دعوت میکند. این جمعه اما روزش نبود. صبح را با گری مور و راجر واترز …